جدول جو
جدول جو

معنی غویه زدن - جستجوی لغت در جدول جو

غویه زدن
(دِ رَ شُ دَ)
مسکه برآوردن. (ناظم الاطباء). روغن گرفتن. بیرون آوردن روغن بوسیلۀ غویه یعنی چوب روغنکشی. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 ب) (اشتینگاس). رجوع به غویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
بخیه کردن، در پزشکی دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده
کوک زدن پارچه، دوختن درز جامه یا چیز دیگر،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیه زدن
تصویر غیه زدن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(صَحْ حا کَ دَ)
فریاد زدن. نوحه کردن. گریه و زاری نمودن. مویه کردن:
بسازید نوحه به آواز رود
به بربط همی مویه زد با سرود.
فردوسی.
و رجوع به مویه و مویه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
فروشدن در آب. سر به آب فروبردن. فرورفتن در آب. غوطه خوردن. غوته خوردن. غوطه ور شدن. رجوع به غوطه و غوته شود:
غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین.
سعدی (از آنندراج).
بخون دل زده ام غوطه تا به گردن و خلق
گمان برند که دارم زه گریبان سرخ.
طالب آملی (از آنندراج).
چشم پرآبلۀ ما به گهر پیوسته ست
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت.
صائب تبریزی (از آنندراج).
شهدوصالش چو بود در نظر
غوطه زند تلخی جان در شکر.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در
گناه بخت من است این گناه دریا نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادویه زدن
تصویر ادویه زدن
دارچین زدن افزار زدن ریختن ابازیر در خورشها
فرهنگ لغت هوشیار
کوک زدن پارچه دوختن شکاف جامه، دوختن انساج و محل شکافتگی عضو پس از ختم عمل جراحی بخیه کردن، یا دورادور بخیه زدن، شلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه زدن
تصویر بوسه زدن
بوسیدن، ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه زدن
تصویر غوطه زدن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریو زدن
تصویر غریو زدن
بانگ و فریاد بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
اشک ریختن: چندان که زدم گریه باین شعله جانسوز ساکن نشد آتش زدرون آب زبیرون. (میرشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه زدن
تصویر گوشه زدن
سخنی طعن آمیز ادا کردن کنایه زدن تعریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله زدن
تصویر گوله زدن
گلوله زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیابه زدن تبیره زدن طبل نوبت نواختن نقاره زدن: زیبد فلک البروج که کوست کز نوبه زدن نوان ببینم. (خاقانی. سج. 269)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویله زدن
تصویر ویله زدن
فریاد کردن نعره زدن: (درین بیم بودند و غم بکسره که گرشاسپ زد ویله از دره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
((~. زَ دَ))
کوک زدن، دوختن، دوختن بخش جراحی شده بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشه زدن
تصویر گوشه زدن
((~. زَ دَ))
طعنه و کنایه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
Truss
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
tracer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
versterken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
지지대 만들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
トラスを作る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
ליצור קשת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
जोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
membuat penopang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
สร้างเสา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
связывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
verstricken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
trazar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
irrigidire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
tracionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
支撑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
wzmacniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
споруджувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پایه زدن
تصویر پایه زدن
direk desteklemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی